دوستت دارم

آمد و آ تش به جانم کرد و رفت
 
با محبت آشنایم کرد و رفت


آمد و بنشست و آشوبی بپا

در میان دودمانم کرد و رفت

آمد و رویی گوشود شد نهان

نام خود ورد زبانم کرد و رفت


آمد و او دود شد من شعله ای

در وجود خود نهانم کرد ورفت

آمد و برقی شد و جانم بسوخت

آتشین تر این بیانم کرد و رفت


آمد و آیینه گردانم بشد

طوطی بی همزبانم کرد و رفت

آمد و قفل از دهانم بر گشود

چشمهء آب روانم کرد و رفت

آمد و تیری زد و شد ناپدید

همچنان صیدی نشانم کرد و رفت

آمد و چون آفتی در من فتاد

سر به سوی آسمانم کرد و رفت

 بر دوش من این عمر وبال است وبال

 سودای وصال تو محال است محال

تو...

    کمی با من مدارا کن  

   یه دلمرده میتونه یه عاشق واقعی باشه

       

    کمی با من مدارا کن  

   یه دلمرده میتونه یه عاشق واقعی باشه

       

  تو در این آسمان پهناور چه مى بینى؟


  ابر

 

  نه تو روح  نهرها را مى بینى .

رود خانه هائى که دوباره در دریا متولد شده اند.

 

آنها اوج گرفته اند  و در آسمان مى مانند
 
تا زمانى که خود را به هر دلیلى دوباره

 

 باران شوند و به زمین بازگردند.

 

رودخانه ها به کوهستانها باز مى گردند اما خِرَد دریا را با خود دارند.

و هر انسانى آنچرا که دوست مى دارد نابود مى سازد

 

بوسیله هر آنچه  به تصوردر آید

 

برخى با کلامى تلخ و تعنه آمیز

 

و برخى با کلامى تملق آمیز

 

مرد جبون با بوسه اى

 

و مرد شجاع با شمشیر

بر مگردی ؟


       

 رفت و بر نگشت !

 نمی دانم که بود یا چه بود ؟

 افسانه بود یا اسطوره ؟

 اما این من بودم که او را باور کردم .

 دلم را از دعا های شبانه

 جام چشمانم را از جرعه های
یک ترانه

  پر کردم .

  اما هیچ گاه بر نگشت

  نمی دانم که بود یا که چه بود؟

 افسانه بود  یا اسطوره یا
خیال واهی ؟

  تنها می دانم که رفت و
بر نگشت .

 دل من هم به امید برگشتنش
یک لحظه

 از یادش هم نگذشت.

 کاش بر می گشت ؟
 

 
تا حالا فکرش و کردی ...


چه خوب میشه برگردی ؟ ...

 
بر میگردی میدونم واسه
 
همینه که منتظرت میمونم....