در پایگاه روشن انسان گم شده

 

 


 رگه هاى خورشید

 در چشمانت مسکن دارد ؛

  و مهربانى باران

 در انگشتانت .

 اى باور گمشده

 اى سعادت مجهول

 مرا پناه بده !

 مرا پناه بده ،

 که چشمانم

 از بیدارى ها مى سوزد؛

 و پاهایم

 از خارى بى عدالتى ،

 خون آلود .

 زخم نان ، مگر جاودانه بود

 که قلم ها ،

 دیگر به طبیعت سفر نکرد

 و قلب ها ،

 به میهمانى آشتىنرفت

 و خنده ها ،

 به بغض ها آلود...

 دیوارها. . . مرز ها . . . پرچم ها ...

 فاصله هاى زندگى و مرگ

 شادمانى و درد
 بى نیازى و فق

  و عصیان  استخوانى مشت هائى

 که بر  ارتفاع  دیوار ها مى کوبند . . .

 آه . . .

 دیوارها را خراب کنیم !

 هیهات !

که سفلگان سیه روى

جام فریب ابلیس سر کشیده اند

و آبروى ترا

اى طبیعت انسان !

چه ارزان فروخته اند...

در انفجارها

در انفجارهائى که بوى سوختن جمجمه ها

و گوشت تازهى آدم ها را مىدهند

در جنگل انفجار ها ،

اى انسان !

ای اعتبار خورشید

اى یقین محبت

چه مى کنى ؟!

بر عشق لبخند بزن

که لبخند تو ،

شکوفه هاى محبت را

در دشت هاى وسیع  بى حاصل

سبز خواهد کرد . . .

ستاره ها خواهند درخشید

و انسان 

انسان آزاد

انسان عاشق

انسان متفکر کاشف

انسانى که تمامى کره زمین

خانه ى اوست ،

بر پرچم و دیوار و مرز

بر عزاى نان

و توطئه ى جنگ

خواهند خندید .

آن روز را صدا کنیم !

 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
آریا دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 09:23 ب.ظ http://www.weysstory.persianblog.com

سلام ... امروز که به وبلاگت سر زدم دیدم که خیلی از دنیا عقب موندم ... تو این همه متن نوشتی . من حتی وقت نکرده بودم یکیشو هم بخونم .

سلام ممنونم از لطفت میثم جان

نا عزیز نمیزارم عقب بمونی من همه رو با هم فرستادم

معذرت میخوام

علی دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 09:38 ب.ظ http://132132.persianblog.com

سلام ای همسفر
بی تردیدسرخوشی لحظه اکنونم ازآن توست
لحظه ای که گم شددرمه گرفته ترین خاطراتم
ونسیمی ازبهشت که مرابه کودکی های روحم برد
بخاطرلحظه ای که به من دادی همواره تورابیادخواهم داشت .

سلام

ممنونم

نمیدونم چی بگم ممنونم

ساقی سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 11:35 ق.ظ http://www.weysstory.persianblog.com

سلام.متنت خیلی زیبا بود.و انسان . این موجود بی حاصل.عشق را در نا کجا آباد خود دفن کرد.و با زبان حق حق را کشت و مهربانی را سرنگون کرد و از عشق و حق و مهربانی گفت و شراب شیراز نوشید.
از متنهای زیبات بی نهایت لذت بردم. شاید برای اولین بار باشه که دروق نمیگم............
خدافظی

سلام. ممنونم

اما محموددددددددددد خودت یه نگاه بنداز دروغ رو این جوری مینویسن ؟ یا این جوری نکنه بازم دروق بود؟

نظرت چیه؟

نظر خودم اینه که تا حالا دروغ نگفتی

میرسی خداحافظی البته با اجازه

شهراد قصه گو سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 03:09 ب.ظ http://ladyrose632.persianblog.com

سلام دوست عزیز زیبا بود نوشته ات موفق باشی.خوشحال میشم به منم سر بزنی

سلام

ممنونم از اینکه به ما هم سر زدین

منم اومدم ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد