ساده



ساده بودم ساده

ساده مثل کف دست

من نمی دانستم

ساده بودن سخت است

مثل آینهء  آب

صاف و آسان بودم

دل و دستم یک رنگ

مثل باران بودم

مثل باران بودم

که به خاک افتادم

دل بریدم رفتم

به سفر تن دادم

خشک سالی در خشک

قحطسالی در پیش

به تو روی آوردم

در گریزم از خویش



ساده بودم ساده

پا ک مثل کف دست

من چه میدانستم

ساده بودن سخت است

به تو دل خوش کردم 

به تو عاشق بودم

شدم آینهء تو

صاف و صادق بودم

تو به من میگفتی

ساده بودن زیباست

عشق مثل خود تو

ساده مثل خود ما

عشق آزاده نبود

عاشقی ساده نبود

همسفر اهل سفر

راهی جاده نبود

مثل خوابی کوتا

عشق هم آمد و رفت

به همان آسانی
 
دست سختی  زد و رفت

قصهء من این بود

این سر آغازم شد

بعد از آن قصهء عشق

غم هم آوازم شد



نظرات 2 + ارسال نظر
حسین سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 03:50 ق.ظ http://daryaft.blogsky.com

عالیه
تبدل لینکو هستی؟
اگه موافقی بیا تو وبلاگم خبرم کن

علی رجب پور نخجیری چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 09:49 ب.ظ http://132132.persianblog.com

دوستی بانام آروزویادداشتی برنوشته ام (نوشته هائی برای خدا)گذاشته است .ممنونم
پرده کزپنداردیده برکنی عالمی رادیده خواهدبنگری
نوشته بعدی من تقدیم به توست آرزوی عزیز توباحقیقت یک نفس فاصله داری .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد