ترا به شهادت میطلبم که در تمام عمر رنج بارم بحقیقت
یکبارعشق ورزیدم و آنهم بازیچهء کالبد خاکی او شد
ای خداوند روزیکه بام تو رستاخیز برپا میشود و
خفتگان سرزمینهای نا شناس سر از خاک بر میدارند
تو بخاطره دل سوختهء من به او رحمت آور گر چه در عالم مردگان
دلدادگان یکدیگر را باز نشناسند ولی توکه کاشف هر رازی
مارا در کنار هم به خوبی خواهی شناخت از تو تمنا میکنم
آنموقعیکه همه چیز حتی خورشید و ماه و ستارگان بخواب
من چون میترسم در آن دنیای ظلمانی و پر سکوت
محبوبم را نشناسم احساس میکنم که باید از هم اکنون همه
مردگان را بپرستم شاید یکی از آنها یار دیرینم باشد اگر
مرا بگذارد و بگذرد و بدیگری بپیوندد تو به آه و ناله و ضجه
من توجهی نکن و پرتو رحمت خود را از او دریغ مدار
آنوقت است که دیار مرگ برای من دیار خوشبختی و سعادت
خوا هد شد!!!