ماه من ، غصه چرا؟!
آسمان را بنگر که هنوز ، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد
یا زمینی را که ، دلش از سردی شبهای خزان نه شکست و نه گرفت
بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشیدو در آغاز بهار،
دشتی از یاس زیر پاهامان ریخت،تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست
ماه من غصه چرا؟
تو مرا داری و من هر شب و روز آرزویم،همه خوشبختی توست
ماه من،دل به غم دادن و از یاس سخنها گفتن کار آنهایی نیست که خدا را دارند
ماه من! غم و اندوه ،اگر هم روزی ،مثل باران بارید
یا دل شیشه ایت ، از لب پنجره عشق،زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا،چتر شادی واکن و بگو با دل خود، که خدا هست،
خدا هست او همانی است که در تارترین لحظه ی شب، راه نورانی امید نشانم می داد
او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد،همه زندگی ام،غرق شادی باشد
ماه من غصه اگر هست بگو تا باشد معنی خوشبختی بودن اندوه است
این همه غصه و غم،این همه شادی و شورچه بخواهی و چه نه!میوه یک باغند
همه را با هم با عشق بچین ولی از یاد مبرپشت هر کوه بلند،سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواندکه خدا هست،خدا هست و چرا غصه؟!چرا؟!
ساقی غم من بلند آوازه شده است
سرمستی من برون ز اندازه شده است
با موی سپید سر خوشم . . .
کز می تو ، پیرانه سرم ، بهار دل تازه شده است
***
ساقی گل و سبزه بس تربناک شده است
دریاب که هفته دگر خاک شده است
می نوش و گلی بچین ، که تا در نگری
گل خاک شده است و سبزه خاشاک شده است
***
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
این عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پر کن قدح باده ، که معلومم نیست
کین دم که فرو برم ، بر آرم یا نه
***
قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گُمان فِتاده در راه یقین
می ترسم از آن که ، بانگ آید روزی
کی بیخبران راه نه آنست و نه این
***
من ظاهر هستی و نیستی دانم
من باطن هر فراز و پستی دانم
با این همه از دانش خود شرمم باد
گر مرتبه ای ورای مستی دانم