-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1384 07:04
تا توانی دلی بدست آور دل شکستن هنر نمی باشد من شکستمش همانگونه ک قلب شکسته اش را جان بخشیدم و این بزرگترین گناه من بود هرگز دلم را نمی بخشم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1384 03:20
ما برفتیم و تو دانی و دل غمخوار ما بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما از نثار مژه چون زلف تو در رز گیرم قاصدی کز تو پیامی برساند بر ما تو مگر ماه پری رویانی؟ تو مگر شاه خوب رویانی؟ به دعا آمده ام هم به دعا دست بر آر که وفا با تو قرین باد و خدا یاور ما به سرت گر همه عالم به سرم جمع شوند نتوان برد هوای تو برون از سر ما
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1384 03:09
غمی غمناک شب سردی است، و من افسرده. راه دوری است، و پایی خسته. تیرگی هست و چراغی مرده. می کنم، تنها، از جاده عبور: دور ماندند زمن آدم ها. سایه ای از سر دیوار گذشت، غمی افزود مرا بر غم ها. فکر تاریکی و این ویرانی بی خبر آمد تا با دل من قصه ها ساز کند پنهانی. نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر، سحر نزدیک است. هر دم این...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1384 03:02
تفریح ِ تازه دیشب تفریح ِ تازه ای اختراع کردم ، و هنگامی که خواستم آغاز کنم یک فرشته و یک شیطان دوان دوان به خانه ام آمدند . بر در خانه به هم رسیدند و بر سر ِ تفریح تازه ء من با هم جنگیدند ؛ یکی فریاد می زد که « این گناه است !» دیگری می گفت « عین ِ تقوی است »
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 شهریورماه سال 1384 04:47
دیدمش از دور که میرفت اشک سردی تو چشاش بود اون نمی خواست بره اما زنجیر اجبار به پاش بود میشنیدم حق حقش رو که میگفت تا فردا بدرود لحظه ها ی تلخ بوده اما دل من منتظرش موند بسلامت ای همه کس میدونم که بر می گردی میدونم دلت همین جاست از دلم سفر نکردی خیلی زود رفت ته جاده اما من اونو میدیدم خداحافظ گفتنش را خیلی روشن...
-
وای
جمعه 18 شهریورماه سال 1384 03:08
. . . وای دیگه حالا اونقدر بزرگ شدم که بتونم دروغ بگم دیگه حالا . . .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 شهریورماه سال 1384 02:36
دیرگاهی است در این تنهایی رنگ خاموشی در طرح لب است. بانگی از دور مرا می خواند، لیک پاهایم در قیر شب است. رخنه ای نیست در این تاریکی: در و دیوار بهم پیوسته. سایه ای لغزد اگر روی زمین نقش وهمی است ز بندی رسته. نفس آدم ها سر بسر افسرده است. روزگاری است در این گوشة پژمرده هوا هر نشاطی مرده است. دست جادویی شب در به روی من...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1384 03:17
یک گوشه خلوت گیر بیار و منتظر باش !!
-
آخ
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1384 02:45
یک روز در آغوش توآرام گرفتم یک عمر قرار از دل نا کام گرفتم افسوس که چون لاله پر از خون جگر بود جامی که ز دست تو گل اندام گرفتم از ساده دلی مشق وفاداری من شد درسی که ز بد عهدی ایام گرفتم امشب ز لبان هوس آلود تو ریزد هر بوسه که من از تو به پیغام گرفتم دور از تو در و دشت پر از نعره ء من بود چون سحر به دریا ی تو آرام...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1384 02:22
من عاشق این شعرم . . . ای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی تو که آتشکدهء عشق و محبت بودی چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را که خود از رقعت آن بیخود و بی هوش شدی تو به صد نغمه زبان بودی و دل ها همه گوش چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی خلق را گر چه وفا...
-
وای بر من
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1384 02:59
همچو گل می سوزم از سودای دل آتشی در سینه دارم جای دل من که با هر داغ پیدا ساختم سوختم از داغ ِ نا پیدای دل از نوای آسمانی خوش تر است های های اشک و زاری های دل دل اگر از من گریزد وای من غم اگر از دل گریزد وای دل
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 مردادماه سال 1384 01:28
بازم می خوام بگم : ای مهربان ای که تنها با تنهایت اینجایی ای همدرد ای همصدا دوستت دارم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 مردادماه سال 1384 01:22
آنگاه زنی که کودکی در آغوش داشت گفت با ما از فرزندان سخن بگو و او گفت : فرزندانِ شما فرزندانِ شما نیستند. آن ها پسران و دختران ِ خواهشی هستند که زندگی به خویش دارد. آن ها به واسطه ء شما می آیند ، اما نه از شما ، و با آنکه با شما هستند ، از آنِ شما نیستند. شما می توانید مهر خود را به آن ها بدهید، اما نه اندیشه های خو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 مردادماه سال 1384 05:58
جاده ای از باران، هر کسی که واردش میشود همیشه ناله ای به گوشش میرسد بعضی می گویند: مادر باران است که می گرید اما نا لهء مادر باران با نعرهء رعد همراه است این ناله ء مادر باران نیست هر کسی صدای ناله را با ملودی خاصی می شنود من می گویم: این نالهء صدای قلب شماست که میگوید: چترت را ببند هیچ گاه من این صدا را نشنیدم چرا که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1384 02:43
هر چه باشی نازنین ایام خارت میکند هر چه باشی شیر دل دنیا شکارت میکند هر چه باشی با لب خندان میان دیگران عاقبت دست طبیعت اشک بارانت میکند
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 خردادماه سال 1384 03:36
نمی گویم فرا موشم مکن آما گاهی به یاد آور اسیری را که می داند . . . نخواهی رفت از یادش . . . !!!! آرزو
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 خردادماه سال 1384 03:32
گیتارم با من مهربان است چون نامهربانی ها را چشیده است گیتارم با سوز می خواند و من با درد با او هم آواز می شوم گیتار من با بغض می خواند تا هزاران بغض نشکسته را به فریاد تبدیل کند و ابر گریه بیداد میکند... آرزو
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 خردادماه سال 1384 03:09
خیسی روی گونه هایم مرا به خود آوردند و باز نمک ها بر زخم دلم پاشیدند ز آتش جانم می سوخت سخت آشفته بودم دلم تنها بود و تنها پناهش را از دست داده بود دیگر یاوری نداشت . . . تنها باید مبارزه می کرد با پیرمرد فلک ، که کارزاری سخت بود . . . آرزو
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 خردادماه سال 1384 03:05
گل ُرزی که هر روز به امید آواز بلبلش رنگ درخشان عشق را بر تن میزند و عطر فشانی می کند چه میداند که عمرش بیش از دو روز نیست !!! . . . پژمرده می شود. . بلبلی هم در کار نیست . . انتظاری بیهوده اما پاک این عشق است!!!!!؟؟؟؟؟ آرزو
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 خردادماه سال 1384 03:10
فکرهایی آشفته پشته حادثه های تلخ گذشته آینده ای پوچ و خالی از حس ............... حقیقت تلخه این یه واقعیت محضه من اونقدر توی تلخیش گم شدم که نمیدونم چی کارباید بکنم میگن توکل کن به خدا اما..... امیدوارم تو تلخی ها گم نشین چون جز آشفتگی روحی هیچی در پی نخواهد داشت حق همیشه نگهدارتون
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 خردادماه سال 1384 01:26
سر درون سینه بردم تا ببینم خویش را طعمهء دندان گرگ آز دیدم میش را ! ! ! ! ! ! ! !
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 خردادماه سال 1384 00:48
گر چه آسایش ندارم از کسی خواهش ندارم موج دریای وجودم یکدم آرامش ندارم سیلم و ویران نسازم برقم و خرمن نسوزم ماهم و در پشت ابرم مهرم و تابش ندارم *** روزگارا هر چه خواهی نامرادی را فزون کن منکه بر این دست هستی چشم آسایش ندارم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 خردادماه سال 1384 04:50
لب دریا برویم ریگی از زمین برداریم وزن بودن را احساس کنیم بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم بخوان به عشق خدا را به هر زمان توانی...یا حق
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 خردادماه سال 1384 04:26
شاید اینو شنیدی که زنان در دل آری و نه به لب دارند ضعف خود را عیان نمی سازند راز دار و خموش و مکارند خانوما بهتون بر نخوره حقیقت و گفتم آه من هم زنی . . زنی که دلش در هوای تو می زند پر و بال دوستت دارم ای خیال لطیف دوستت دارم ای امید محال این من نیستم اشتباه نشه
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 خردادماه سال 1384 02:56
مه قلب ابر . ابر بغض باران. باران اشک خدا. خدا خالق آدمیان. آدمیان مست غرور. غرور شرمگین از وجود. وجود اسیر تن. تن آلوده به غم. غم زاده ء من. من اسیر تو. تو اجین با درد. آرزو
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 خردادماه سال 1384 03:06
مه قلب ابر. ابر بغض باران. باران اشک خدا. خدا خالق آدمیان. آدمیان مست غرور. غرور شرمگین از وجود. وجود اسیر تن. تن آلوده به غم. غم زاده ء من. من اسیر تو. تو اجین با درد. اشک چشمم بدرقه ء راهت باد.. آرزویت آرزویم . . .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 خردادماه سال 1384 00:52
راه پر از حرف اما خموش دل پر از درد اما به گوش قلب پر تپش اما بیصدا روح عاشق اما در انزوا آرزو
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 خردادماه سال 1384 00:47
دیدم زندگی زیباست ناشکری کردن نا بجاست هر چه باشد خوب یا بد این سرنوشت از آن ماست آرزو
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 خردادماه سال 1384 00:45
تو یار دیگری و ، من هنوز عاشق تو کجا محبت از این بیشتر توانی دید
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 خردادماه سال 1384 03:46
معشوق من معشوق من با آن تن برهنه ء بی شرم بر ساق های نیرومند ش چون مرگ ایستاد خط های بیقرار مورب اندامهای عاصی او را در طرح استوارش دنبال می کنند معشوق من گویی ز نسل های فراموش گشته است . . . معشوق من همچون طبیعت مفهوم ناگریز صریحی دارد او با شکست من قانون صادقانه ء قدرت را تأیید می کند . . . او وحشیانه آزاد است مانند...