نمی گویم فرا موشم مکن
آما گاهی به یاد آور
اسیری را که می داند . . .
نخواهی رفت از یادش . . . !!!!
آرزو
گیتارم با من مهربان است
چون نامهربانی ها را چشیده است
گیتارم با سوز می خواند
و من با درد با او هم آواز می شوم
گیتار من با بغض می خواند
تا هزاران بغض نشکسته را
به فریاد تبدیل کند
و ابر گریه بیداد میکند...آرزو
خیسی روی گونه هایم مرا به خود آوردند
و باز نمک ها بر زخم دلم پاشیدند
ز آتش جانم می سوخت
سخت آشفته بودم
دلم تنها بود و تنها پناهش را از دست داده بود
دیگر یاوری نداشت . . .
تنها باید مبارزه می کرد
با پیرمرد فلک ، که کارزاری سخت بود . . .
آرزو
گل ُرزی که هر روز
به امید آواز بلبلش
رنگ درخشان عشق را بر تن میزند
و عطر فشانی می کند
چه میداند که عمرش بیش از دو روز نیست !!!
. . .
پژمرده می شود. .
بلبلی هم در کار نیست . .
انتظاری بیهوده اما پاک
این عشق است!!!!!؟؟؟؟؟
آرزو
فکرهایی آشفته
پشته حادثه های تلخ گذشته
آینده ای پوچ
و خالی از حس
...............
حقیقت تلخه
این یه واقعیت محضه
من اونقدر توی تلخیش گم شدم
که نمیدونم چی کارباید بکنم
میگن توکل کن به خدا
اما.....
امیدوارم تو تلخی ها گم نشین
چون جز آشفتگی روحی هیچی
در پی نخواهد داشت
حق همیشه نگهدارتون