ساقی غم من بلند آوازه شده است
سرمستی من برون ز اندازه شده است
با موی سپید سر خوشم . . .
کز می تو ، پیرانه سرم ، بهار دل تازه شده است
***
ساقی گل و سبزه بس تربناک شده است
دریاب که هفته دگر خاک شده است
می نوش و گلی بچین ، که تا در نگری
گل خاک شده است و سبزه خاشاک شده است
***
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
این عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پر کن قدح باده ، که معلومم نیست
کین دم که فرو برم ، بر آرم یا نه
***
قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گُمان فِتاده در راه یقین
می ترسم از آن که ، بانگ آید روزی
کی بیخبران راه نه آنست و نه این
***
من ظاهر هستی و نیستی دانم
من باطن هر فراز و پستی دانم
با این همه از دانش خود شرمم باد
گر مرتبه ای ورای مستی دانم