-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 23:32
دارم از غصه میمیرم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 آذرماه سال 1388 15:24
سلام آقا وحید.... ما منتظر حضور سبزتان هستیم...... خیلی خیلی خیلی شیرینیییی من بدهکارم به شما
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 آذرماه سال 1388 02:11
آن زمان که همه به دنبال چشمان زیبایند ، تو به دنبال نگاه زیبا باش . (دکتر شریعتی)
-
ماه من ، غصه چرا؟!
سهشنبه 10 آذرماه سال 1388 02:04
ماه من ، غصه چرا؟! آسمان را بنگر که هنوز ، بعد صدها شب و روز مثل آن روز نخست گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد یا زمینی را که ، دلش از سردی شبهای خزان نه شکست و نه گرفت بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشیدو در آغاز بهار، دشتی از یاس زیر پاهامان ریخت،تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست ماه من غصه چرا؟ تو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 مردادماه سال 1388 16:23
اندکی عاشقانه تر زیر این باران بمان ، ابر را بوسیده ام تا بوسه بارانت کنم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 تیرماه سال 1386 02:36
ساقی غم من بلند آوازه شده است سرمستی من برون ز اندازه شده است با موی سپید سر خوشم . . . کز می تو ، پیرانه سرم ، بهار دل تازه شده است *** ساقی گل و سبزه بس تربناک شده است دریاب که هفته دگر خاک شده است می نوش و گلی بچین ، که تا در نگری گل خاک شده است و سبزه خاشاک شده است *** تا کی غم آن خورم که دارم یا نه این عمر به...
-
. . .
دوشنبه 18 تیرماه سال 1386 03:42
-
سلام
یکشنبه 17 تیرماه سال 1386 02:41
چه میکنه این آرزو وحید به داد وب برس..... من نبودم خودش این شکلی شد
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 خردادماه سال 1386 03:35
سلام شب سرد هم مثل خودم کم آورده اما ادامه میدهیم... آقا وحید منتظر شما هستیم ببینیم چه میکنی.... و ممنونم
-
حیف اون همه صداقت
دوشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1386 03:08
چه فریب تازه ای از رسم کهنه ء تو خوردم من چه ساده آرزومو گفتم اما نشنیدی تو صداقت دلم رو یا نخواستی یا ندیدی حیف از اولین ترانه این سکوت آخریمه خواستن و نخواستنی نیست ، آخر قصه همینه سخت اما دل زخمی مرحمِ بی کسی میخواد سخت اعترافش اما دلم از تو دیگه افتاد بعد از این ترانه های عاشقانه همفروشید چند تا حرف و کمی حسرت ،...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 اردیبهشتماه سال 1386 02:22
اگر می خواهی نگهم داری دوست من ، از دستم می دهی اگر می خواهی همراهیم کنی دوست من ، تا انسان آزادی باشم . . . میان ما همبستگی از گونه می روید که زندگی ما هر دو تن را غرق ِ در شادی می کند .
-
غریب
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1385 02:52
یاد کن بعد از من... اگر روزی بغض گلویت را فشرد پای احساست ا گر بر سنگ خورد ی ا ا گر یک روز دستان تو هم گرمی دست کسی را در میان خود ندید و ندر آن هنگام تلخ که فضای سینه ات جز آه آتشناک چیزی را نمی داد گذر... یادی از این عاشق افسرده کن بعد از من.... روزی اگر زین کوچه ها، دختر تنهایی گذشت درنگاه او اگر برق نیاز،کمرش...
-
پری
دوشنبه 7 اسفندماه سال 1385 03:02
من فریاد کردم کسی جز خودم گوش نبود ...
-
روزت را دریاب
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1385 02:57
روزت را دریاب با آن مدارا کن این روز از آن توست 24 ساعت کامل به قدر کفایت فرصت هست تا روزی بزرگ شود نگذار خم در پگاه فرو پژوهد
-
یا حسین
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1385 03:49
خدایا . . . هر چند ما بدیم تو ما را بدان مگیر
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 دیماه سال 1385 04:36
روزگار دستی بر شانه ام زد و با تمسخری بر لب. . . تیشه بر روحم زد ... آرزو
-
حق داریم باور نکنیم...
دوشنبه 18 دیماه سال 1385 02:30
حق داری که سوال کنی سلام بی طمع کجاست؟؟؟ حق داری باور نکنی سلام گرمم بی ر/یاست وقتی که نیرنگ و دروغ ، کارِ خیلی از آدماست حق داری فریاد بزنی... دوستت دارم بی محتواست یادش بخیر بچگیا دنیا پر از عاطفه بود پر شده بود از عشق پاک ، رویایی و خاطره بود حالا برای یک سلام مکث میکنیم تو یک کلام هزار تعجب و سوال جا می زاریم تویک...
-
وای وای وای
چهارشنبه 13 دیماه سال 1385 01:06
هیچکس تنهائیم را حس نکرد لحظه ی ویرانی ام را حس نکرد در تمام لحظه هایم هیچکس وسعت حیرانیم را حس نکرد یه روز گفتم: به من پاکی عطا کردی.... دو بال و آن دل مهربانت را عطا کردی این هم بخشش زیاد از سر من نبود؟؟ تو که برای من همه وجودت را فنا کردی..... ولی حالا از اون روز .... میگذره و من سیم آخرم پاره شده .....و به تلخی...
-
خرسندم که به پابوست می روم مرگ . . .
شنبه 2 دیماه سال 1385 01:33
در بی راهه مانده ام فریادم .. حتی به گوش خدایم نمی رسد........... از خدایم دور افتاده ام ...... گر چه او نزدیک من است.... قلبم ...با بغض به پا بوس مرگ رفته است..... همه وجودم....به عذا نشسته اند.... لب فرو بسته ام .... و می نگرم به روز های بی امیدی که قلبم با درماندگی به آنها امید می دهد.... در خود چه بی صدا شکسته...
-
وای وای
یکشنبه 26 آذرماه سال 1385 02:58
پس از این زاری مکن هوس یاری مکن تو ای ناکام . . . دل دیوانه با غم دیرینه ام به مزار سینه ام به خواب آرام . . . دل دیوانه با تو رفتم بی تو باز آمدم از سر کوی او . . . دل دیوانه پنهان کردم در خاکستر غم آن همه آرزو . . . دل دیوانه چه بگویم با من ای دل چه ها کردی تو مرا با عشق او آشنا کردی پس ازین زاری مکن هوس یاری مکن تو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 آذرماه سال 1385 04:03
دلم خیلی گرفته ...
-
...
شنبه 25 آذرماه سال 1385 02:36
گفتمش: دل میخری؟! پرسید چند؟! گفتمش: دل مال تو، تنها بخند . . . خنده کرد و دل ز دستانم ربود تا به خود باز آمدم او رفته بود دل ز دستش روی خاک افتاده بود جای پایش روی دل جا مانده بود
-
برای تو
سهشنبه 21 آذرماه سال 1385 01:33
بر تن سرد من غبار آه تو مانده است میروی و دلم یخ می زند تو بدان . . . این دل را که پیشکشت کردم جز تو کسی گرمیش را نخواهد دید زیرا او برای تو می تپد . . . آرزو
-
«حیات نوین»
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1385 03:01
(3) تقریباً ظهر بود که با خود فکر کرد:«آخ ...! آنها از من دستگاه گوارش را گرفته اند؛ اما هوس غذا خوردن را که نابود نکرده اند. هوس لذت بردن از مزهء غذا را که از من نگرفته اند. الان همه دارند ناهار می خورند ؛ اما من به خوردن هیچ احتیاجی ندارم . به «لذت خوردن » چه؟ آنها از من دستگاه تنفس را گرفته اند ؛ اما هوس عمیق نفس...
-
«حیات نوین»
جمعه 10 آذرماه سال 1385 03:25
(2) بیمار چشمانش را گشود . گویی همه چیز را فراموش کرده بود . فقط حس می کرد که از خوابی طولانی بیدار شده است . دکتر بالای سرش بود. با محبت پرسید: «چه حسی داری؟» - احساس می کنم تا گردن درون آبم ، دستها و پاهایم درون آب ، آن قدر سبک شده اند که گویا وجود ندارند. دکتر یکّه خورد . اندیشید :«چه میگوید؟! مگر نمیداند کار تمام...
-
«حیات نوین»
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1385 04:37
(1) نازنین قریب /از تهران «حیات نوین» بیمارستان شلوغ بود؛ پر از خبرنگار و اهل علم و دوست و آشنا . دکتر سعی می کرد از میان جمعیتی که احاطه اش کرده بودند و دائم از او سوال می کردند، خود را بیرون بکشد او نمی توانست به هیچ سوالی پاسخ دهد؛ چرا که ممکن بود نتیجه به گونه ای دیگر از کار در آید . خبرنگارها آنقدر دکتر را سوال...
-
دریچه ها
جمعه 19 آبانماه سال 1385 03:39
ما چون دو دریچه روبروی هم آگاه ز هر گو مگوی هم هر روز سلام و پرسش و خنده هر روز قرار روز آینده عمر آینه بهشت ، اما . . . آه بیش لز شب و روز ِتیر و دی کوتاه اکنون دل من شکسته و خسته ست، زیرا یکی از دریچه ها بسته ست. نه مهر فسون ، نه ماه جادو کرد، نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد مهدی اخوان ثالث
-
آرزوها
سهشنبه 2 آبانماه سال 1385 04:37
روح در جسمم پیر گردید و دیگر جز خیال سال ها چیزی نخواهد دید اگر آرزو هایم فاش گردد از عصای صبرم مدد خواهم جست پیش از آن که به چهل سال رسم آرزو ها از من گریزانند این است حال من پس اگر بپرسند: چه بلایی بر سر او آمد؟ بگویید: گرفتار جنون است و اگر به دنبال چاره بودند بگویید: با مرگ درمان خواهد شد جبران خلیل جبران
-
* فروغ *
سهشنبه 2 آبانماه سال 1385 03:54
فردا اگر ز راه نمی آمد من تا ابد کنار تو می ماندم من تا ابد ترانهء عشقم را در آفتاب عشق تو می خواندم در پشت شیشه های اتاق تو آنشب نگاه سرد سیاهی داشت دالان دیدگان تو در ظلمت شب گوئی به عمق تو راهی داشت لغزیده بود در مه آئینه تصویر ما شکسته و بی آهنگ موی تو رنگ ساقه ء گندم بود موهای من ، خمیده و قیری رنگ رازی درون...
-
...
یکشنبه 23 مهرماه سال 1385 11:42