سکوت سرشار از ناگفته هاست
...
دلتنگی ها ی آدمی را باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ء برفی به اشکی نریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است از هرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من
سلام به تمام دوستان عزیز و خوب
قبل از هر چیز این عید را به همه شما تبریک میگم
از امروز با قالب جدید کارمونا ادامه میدیم امیدوارم که از این قالب خوشتون بیاد
خوش و پیروز باشین
میلاد یکی کودک
شکفتن گلی را ماند
چیزی نادر به زندگی آغاز می کند ، با شادی و اندکی درد
روزانه به گونه ای و ماهیان بر می بالد
بدان ماند که نادرهء نخستین است
و
نادره ء آخرین.
تنها آن که بزرگترین جا را به خود اختصاص نمی دهد
از شادیِ لبخند بهره میتواند داشت
آن که جای کافی برای دیگران دارد
صمیمانه تر میتواند
با دیگران بخندد با دیگران بگرید
خدایا آنکه در تنهاترین تنهاییم تنهای تنهایم گذاشت خواهشی دارم ... تو در تنهاترین تنهاییش تنهای تنهایش نزار
شاگردی از استادش پرسید: عشق چست؟
استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاوراما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.استاد پرسید:چه آوردی؟ و شاگرد با حسرت جواب داد:هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم
استاد گفت: عشق یعنی همین
شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟
استاد به سخن آمد که:به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت. استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت:به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم
استاد باز گفت:ازدواج هم یعنی همین