-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 مهرماه سال 1383 03:56
چشمها در ظلمت شب خیره بر راهست جوی می نالد که«آیا کیست دلدارش»؟ شاخه ها نجوا کنان در گوش یکدیگر «ای دریغا...در کنارش نیست دلدارش»
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 مهرماه سال 1383 03:55
شب آغز هجرت تو, شب در خودشکستنم بود شب بی رحم رفتن تو, شب از پا نشستنم بود شب رفتن, شب مردن, شب دل کندن من از ما بود واسهء جشن دلتنگی ما, گل گریه سبد سبد بود با طلوع عشق من و تو , هم زمین و هم ستاره فرسو از هجرت تو شکنجه دیدم کوچ تو اوج ریاضتم بود چه مومنانه از خود گذشت کوچ من از من نهایتم بود!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 مهرماه سال 1383 03:53
زعشق آن رخ ماهت شدم بیمار می سوزم ز سوز آتش آهت شدم تب دار می سوزم منم عاشق منم عاشق گواه این دل خونین ندارم شاهدی دیگر دهم بر یار می سوزم گرفتارم بدام عشقت ای سرو خرامان امیدی بر رهایی نیست گشتم زار می سوزم سر و جانم فدای چشم و زلفان سیه فامت ندارم چیز دیگر تا کنم ایثار می سوزم سرراهت زبس ازانتظار ناله سر کردم شدم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 مهرماه سال 1383 03:52
به پیش چشم من تا چشم یاری می کند دریاست پیداست در این ساحل که من افتاده ام خاموش چراغ ساحل آسودگی ها در افق غمم دریا دلم تنهاست وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست خروش موج با من می کند نجوا که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت مرا آن دل که به دریا زنم نیست ز پا این بند خونین بر کنم نیست امید آنکه جان خسته ام را به آن...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 مهرماه سال 1383 05:56
ا ز نگاه تو حقیقت به چشم من دروغ همان که بر می گزینم . بر می گزینی انتخواب های بیشتر انرژی از مثبت و منفی هر دو همان که من نیاز دارم. نیاز داری سرزمین های بی مرز به همه که من اعتماد دارم اعتماد داری من خودم و من بگذرم از پردهء دود و ببینم آن سوی دروغ a correct chooze
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 مهرماه سال 1383 04:34
رفتی گفتم که قید دنیا بزنم دیدم که نباید این چنین جا بزنم آن کوچه هنوز هم پر از خا طره هاست یادم باشد سری به آنجا بزنم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1383 05:15
این منم پست ترین موجود بی رحم ترین حیوان این منم وگمان می برم که صاف و زلالم پاک و صا دقم از همهء آدمیان بهترم و همین باعث پستی من می شود پستی من. من خا کی. من بی ارزش. من زمینی........ آرزو
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1383 05:01
هنوز هم به انتظار خواهم ماند شاید این یکرنگی روزها که تند از پی هم می گذرند با درد فراق تو, شوق دیدار تو رنگی دیگربر خود گیرد,شاید این یکرنگی ها یکروز از رو بروند و در آن روز شاهد بازگشت تو باشم و هنوزچه بی صبرانه انتظارت را می کشم!!!!آرزو
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1383 04:41
برادر غم فراقت کم نیست آتشی است که خاموش شدنی نیست برادر درد نبودنت کم نیست بودن جای خالی توعادت هرروزو شبم نیست آرزو
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1383 04:25
بر بستر خاک چه آرام آرامیده ای انگار سال هاست تو را با او پیوند زده اند مسعودم برخیز و برون آی, بنگراین حال خراب ما را بنگر بر این قلب و دیده های پریشان را کنو به زمان ما یک سال است که رفته ای اما خودت بگو پس کی خواهی بر گشت هنوز چشمان ما به درتابوتت خیره مانده که ناگه با معجزه ای در تابوتت باز شود وتو لبخند زنان مثل...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1383 03:58
من از امروز تا ابد در حسرت می مانم مانند افسرده ای گوشه ای را برای خود می گزینم و با تمامی درد هایم با بغض خستهء عشق کناره دریچهء تنهایی ام به انتظارت می مانم ....میدانم که نمی ایی اما دلم خوش به همین انتظارها ی بیهوده است .. من از امروز تا ابد عقدهء نداشتن تو را در کنار خود با خود همراه خوا هم داشت.......آرزو
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1383 03:49
من می دانم. من خوب میدانم که دوست داشتن گناه نیست.من میدانم که این مردم نا خواسته گناه میکنند و خود را گول می زنند من خوب میدانم که انان ندانسته عشق را با هوس اشتباه می گیرند و باز خود را گول می زنند من خوب میدانم که گل بی وفا نبوداما لقب بی وفایی را بخاطره بلبل به جان خرید من خوب میدانم که گناه سوختن شمع از پروانه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1383 03:36
به مادرها بگویید : گل ها یشان را به دست باد نسپارند ...آرزو
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1383 03:33
هر لحظه دعا کردم تا اینکه تو بر گردی یک عمر فدا کردم تا اینکه تو بر گردی با یاد تو بردم سر در اوج پریشانی خوا هش ز خدا کردم تا اینکه تو برگردی تنهاشدم و خود را در وادی هجرانها از همه کس جدا کردم تا اینکه تو بر گردی ان لحظهء اخر را به یاد داری چه قسمی دادی من نیز وفا کردم تا اینکه تو برگردی می رفتی و ندیدی که به چه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1383 03:24
وقتی که خورشید سیاه مرگ می شکند روشنایی ها را وقتی دست سرد سرنوشت با بی رحمی می برد عزیزانمان را وقتی که تما م مردم دنیا دلی برای محبت ندارند و سنگدل شده اند وقتی که دیگر جایی برای پاکی و صدا قت نمانده است وهمه نا خواسته دروغ می گویند چه باید کرد؟ آیا باید تسلیم این خورشید سیاه شد؟ ......................آرزو
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1383 03:08
من به آخرین لحظهء دیداری می اندیشم که پس از آن سال ها می گذرد... که در اولین طلوع که چشمانت را گشودی من در اخرین غروب چشم از جهان فرو بستم اکنون از فراسوی ابر ها به تو می نگرم به وجودی پاک و معصوم به وجودی که هنوز دوستش دارم.........آرزو
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 شهریورماه سال 1383 02:14
سلام از امروز مینویسم
-
......
دوشنبه 23 شهریورماه سال 1383 03:38
بزودی تکمیل میشه