معشوق من


 معشوق من


 با آن تن برهنه ء  بی شرم


 بر ساق های نیرومند ش


 چون مرگ ایستاد


 خط های بیقرار مورب


 اندامهای عاصی او را


 در طرح استوارش


 دنبال می کنند


 معشوق من


 گویی ز نسل های فراموش گشته است


 .  . .


 معشوق من


 همچون طبیعت

 
 مفهوم ناگریز صریحی دارد


 او با شکست من


 قانون صادقانه ء قدرت را


 تأیید می کند

 . . .

 او وحشیانه آزاد است


 مانند یک غریزه ء سالم


 در عمق یک  جزیره نا مسکون


 او پاک می کند


 با پاره های خیمه ء مجنون


 از کفش خود ، غبار خیابان را

 . . .


 معشوق من


 همچون خداوندی ، در معبد نپال


 گوئی از ابتدای وجودش


 بیگانه بوده است


 او


 مردیست از قرون گذشته


 یاد آور اصالت زیبائی


 . . .


 او در فضای خود


 چون بوی کودکی


 پیوسته خاطرات معصومی را


 بیدار میکند


 او مثل یک سرود خوش عامیانه است


 سرشار از خوشونت و عریانی


 او با خلوص دوست می دارد


 ذرات خاک را


 غمهای آدمی را


 غمهای پاک را

 . . .      

 او با خلوص دوست می دارد


 یک کوچه باغ دهکده را


 یک درخت را


 یک ظرف بستنی را


 . . .


 معشوق من


 انسان ساده ایست


 انسان ساده ای که من او را


 در سرزمین شرم عجایب


 چون آخرین نشانه ء یک مذهب شگفت


 در لابلای بوته هایم


 پنهان نموده ام.








چو من رفتم از این دنیا ، بدانید ای جهان داران

 


من از شوریده  بختان  ِ سر کوی و فا  بودم

 

وقتی به من رسیدی

 

یروز مثل یه حادثه

تازه به من رسیدی

دست نوازش

به سر خسته ء من کشیدی

بر سر شاخه ء دلم

مثل ستاره بودی

کاشکی می موندی تا ابد

وقتی به من رسیدی



چو من رفتم از این دنیا ، بدانید ای جهان داران

 


من از شوریده  بختان  ِ سر کوی و فا  بودم


 

دوستت دارم

آمد و آ تش به جانم کرد و رفت
 
با محبت آشنایم کرد و رفت


آمد و بنشست و آشوبی بپا

در میان دودمانم کرد و رفت

آمد و رویی گوشود شد نهان

نام خود ورد زبانم کرد و رفت


آمد و او دود شد من شعله ای

در وجود خود نهانم کرد ورفت

آمد و برقی شد و جانم بسوخت

آتشین تر این بیانم کرد و رفت


آمد و آیینه گردانم بشد

طوطی بی همزبانم کرد و رفت

آمد و قفل از دهانم بر گشود

چشمهء آب روانم کرد و رفت

آمد و تیری زد و شد ناپدید

همچنان صیدی نشانم کرد و رفت

آمد و چون آفتی در من فتاد

سر به سوی آسمانم کرد و رفت

 بر دوش من این عمر وبال است وبال

 سودای وصال تو محال است محال

تو...

    کمی با من مدارا کن  

   یه دلمرده میتونه یه عاشق واقعی باشه