وقتی که خورشید سیاه مرگ

می شکند  روشنایی ها را

وقتی دست سرد سرنوشت

با بی رحمی می برد عزیزانمان را

وقتی که تما م مردم دنیا دلی برای محبت ندارند

و سنگدل شده اند

وقتی که دیگر جایی برای پاکی و صدا قت نمانده است

وهمه نا خواسته دروغ می گویند

چه باید کرد؟

آیا باید تسلیم  این خورشید سیاه شد؟

......................آرزو

 

 من به آخرین لحظهء دیداری می اندیشم

 که پس از آن سال ها می گذرد...

 که در اولین طلوع که چشمانت را گشودی

 من در اخرین غروب چشم از جهان فرو بستم

 اکنون از فراسوی ابر ها به تو می نگرم

 به وجودی پاک و معصوم

 به وجودی که هنوز دوستش دارم.........آرزو

سلام از امروز مینویسم

......


بزودی تکمیل میشه