ای آمده از عالم روحانی َتفت
حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت
می خور چو ندانی از کجا آمدهء
خوش باش که ندانی بکجا خواهی رفت
دریاب که از روح جدا خواهی رفت
در پرده ء اسرار فنا خواهی رفت
می نوش ندانی از کجا آمدهء
خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت
من این شب زنده داری دوست دارم
پریشا ن روزگا ری دوست دارم
نمیگیرم بیک جا یکدم آرام
چو طوفان بی قراری دوست دارم
چه زود رفتی ....
آنچنان نیستی که انگارهیچ وقت نبودی
ببین چگونه دلم تنگ دیدارت می شود
ببین چگونه گریه امانم نمی دهد
فکر نبودن تو داغ گذشته ها را زنده می کند
من تو را می خواهم بر گرد
| |
نفس می زند موج نفس می زند موج ساحل نمی گیردش دست پس می زند موج . فغانی به فریاد رس می زند موج !
من آن رانده مانده بی شکیبم که راهم به فریادرس بسته
دست فغانم شکسته زمین زیر پایم تهی می کند جای زمان در کنارم عبث می زند موج ! نه در دل هوس می زند موج . رها کن ، رها کن که این شعله خرد چندان نپاید یکی برق سوزنده باید کزین تنگنا ره گشاید
درین خاک ، روئید و بالید و بشکفت پس از مرگ بلبل ببینید چه خوش بوی گل در قفس می زند موج ! |
کاش چون کوهی استوار عزمی راسخ داشتم .
ای کاش ماهی دریا بودم تا از رودخانه به دریا و از دریا به اقیانوس
نامتناهی عشق می رفتم .
ای کاش عشق ها چون گلوله برفی نبودند تا وقتی آتش کینه
برپا شود آب شود و فرو ریزد .
ای کاش اصلا کینه نبود نبودند تا مهر بوجود آید .
ای کاش دوست داشتن و عشق ورزیدن بر مزاق همه گوارا و شیرین بود .
ای کاش همه به هم عشق می ورزیدند تا گل لبخند از لبان کسی چیده نمی شد.
ای کاش خنده ها چون ستاره های آسمان گم نمی شدند
و مردم ستارهایشان را در آسمان دل گم نمی کردند .
ای کاش ستاره وماه و خورشید در کنار هم برای ما ایام را سپری می کردند .
ای کاش روشنایی روز وتیرگی شب باهم ترکیب میشد وزمانی را بوجود می آورد .
ای کاش آسمان آبی تر از آبی بود یا به رنگ سرخ غروب .
ای کاش برای هیچ قلبی غروبی وجود نداشت .
ی کاش دوستی ها چون چنار کهنسالی در
کنار کلبه متروکی نبودند که طلوعی
جانبخش وغروبی جانکاه داشته باشند .
ای کاش جداییها برای به هم پیوستن ها بود .
ای کاش هرگز خزان نبود تا نیلوفرهای آبی و لادنها پژمرده شوند .
ای کاش ایام سپری می شد ولی خزان عمر نمی رسید .
ای کاش روح خسته دل آزردگان پری کشد به نقطه
اوج فلک و گلواژه لبخند را بر لبان آنها ظاهر کند.
ای کاش پرندگان زبان صحبت می گشودند تا شوق پرواز را وصف کنند .
ای کاش صدای پای عشق در گوش دالان زمان بپیچد.
ای کاش عشق شوری نداشت تا جان انسانها را در بوته سودا بیاندازد.
ای کاش تمام پنجره ها رو به ماه وستاره و گلستان وفا باز می شد تا غرور نبود .
ای کاش بادها می وزیدند و عطر یاسها را به مشام ما می رساندند .
ای کاش از دشت آرزو یک سبد شقایق سرخ می چیدم
و ای کاش هیچ چیز نبود برای همه چیز
ای کاش بادها همیشه باشند برای وزیدن
ستاره ها برای چشمک زدن
قلب ها برای عاشفانه تپیدن
سارها برای خواندن و
مرگ برای بقای دوباره
و ای کاش خداوند عشق ، غرور و دروغ را نمی آفرید تا
انسان با غرور بخاطر عشق دروغ بگوید
فرشته کوچک هر روز در بهشت می نشست و با شگفتی دنیای انسانها را تماشا می کرد.یک روز با خود اندیشید
که ای کاش من می توانستم فقط برای یک روز به آنجا بروم...فقط برای یک روز...همان روز آرام و با ادب درب
بزرگترین قصر بهشت را زد و وارد شد.....
- سلام
– سلام فرشته کوچک
– خداوندا خواسته ای از تو دارم
– می شنوم
– می خواهم یک روز و فقط برای یک روز وارد دنیای انسانها شوم و آن را درک کنم
– تو خود می دانی که من خواسته پاکترین مخلوقاتم را رد نخواهم کرد اما یک شرط دارد
فرشته کوچک کمی درنگ کرد و سپس گفت: می شنوم
-شرط این است که بالهایت را اینجا نزدمن بگذاری زیرا تنها نشانه فرشته بودن تو بالهایت است و تو برای فرشته
بودن به آنها نیاز داری و باید بازگردی و آنها را از من بگیری..
فرشته کوچک شرط را پذیرفت و با شعف فراوان پا در دنیای انسانها گذاشت.یک روز گذشت،فرشته کوچک با
خود گفت:فردا حتما باز خواهم گشت!دو روز، سه روز،.....روزها ور وزها گذشت ولی فرشته کوچک آنقدر
غرق در زیباییهای دنیا شده بود که بالهای خود را فراموش کرد و دیگر هرگز برای گرفتن بالهایش به بهشت
بازنگشت.....
ببینید ما چگونه خود را خوار و ذلیل می کنیم. از اهالی بهشت بودیم و به این خرابه ها آمدیم ......درود بر آنان
که از بهشتند و به بهشت باز میگردند....
من اینجا بس دلم تنگ است !!!!!!!!