زمان میگذرد و من بی خدایم در کوچه های پستی گم میشوم
سلام ای شب معصوم!
سلام ای شبی که چشم های گرگ های بیابان را
به حفره های استخوانی ایمان و اعتماد بدل می کنی
و در کنار جویبارهای تو
ارواح بیدها
ارواح مهربان تبر ها را می بویند
من از جهان بی تفاوتی فکر ها و حرف ها و صدا ها می آیم
و این جهان به لانه ء ماران مانند است
.....