رسوای عالمی شدیم ودل هجران دیدهء خود را در جفای یار
سنگدل فراموشکار چون شمع لرزان نیمه تمام نثار کردیم و بمستی
قطرات اشک از دیده فرو ریختیم،تا شاید سازندهء کائنات را دل
بر این خلقت عاجز تیره بخت بسوزد و طرحی نو بریزد.
رسوای عالمی شدیم و بمستی شکوه ها، از خلق خود آغاز نهادیم
تا از فتنه های فتنه انگیزش درس عبرتی گرفته بر مشتی پوست و
استخوان سخت نگیرد آتشی از قطرات سوزان سرشک بر دیده
آنقدر روان ساختیم که شاید شعله ها ی درخشانش این جسم نحیف را
بسوزاند و از غم و اندوه یار سنگد لی آزادش سازد.
ولی افسوس که او خفته است و چه داند که درغمش شب هجر
چگونه بر من شب زنده دار میگذرد
شرمنده از آنیم که در روز مکافات اندر خور عفو تو نکردیم گناهی ..... سلام خیلی زیبا بوود من که خودم حال کردم اون عکس گل هم خیلی زیبا بوود خیییلی و با اجازتون گرفتمش به اون وب که گرفتمش یه سر بزنین بای
سلام ساقی جان.
خواهش میکنم . ممنونم لطف کردین وبلوگ از خودتوه قابلی نداره.......
سلام آرزو و ساقی عزیز
آرزو خیلی قشنگ بود .
ولی با ما به از این باش.
فقط برات آرزوی موفقیت می کنم
خدافظی