وای وای وای

 

هیچکس تنهائیم را حس نکرد

 

لحظه ی ویرانی ام را حس نکرد

 

در تمام لحظه هایم هیچکس

 

وسعت حیرانیم را حس نکرد

 

یه روز گفتم:

به من پاکی عطا کردی....

دو بال و آن دل مهربانت را عطا کردی

این هم بخشش زیاد از سر من نبود؟؟
تو که برای من همه  وجودت را فنا کردی.....

ولی حالا از اون روز .... میگذره و من سیم آخرم پاره شده .....و به تلخی حقیقت رسیدم.....

و حالا می گم....

از من پاکی مو گرفت

دو تا بالمو و شکست و مهربونیم و برد .......و  بجاش نفرت و کینه ر و همدمم کرد

این همه لطف ...حق من بود ...بخاطر سادگیم

همهء وجودم و ازم گرفت.........آرزو