خرسندم که به پابوست می روم مرگ . . .

 

    در بی راهه مانده ام

فریادم .. حتی به گوش خدایم نمی رسد...........

از خدایم دور افتاده ام ...... گر چه او نزدیک من است....

قلبم ...با بغض به پا بوس مرگ رفته است.....

همه وجودم....به عذا نشسته اند....

لب فرو بسته ام ....

و می نگرم به روز های بی امیدی که قلبم با درماندگی به آنها امید می دهد....

در خود چه بی صدا شکسته ام....

گریه هایم چه بی صدا باریده اند....

بغض هایم را نشکسته چه بی صدا  فرو برده ام

و در آخر ......

زمانه بست لبم را به ریسمان سکوت......... آرزو