ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
بر جای مانده باشد صیاد رفته باشد
آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله
در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد
خونش به تیغ حسرت یارب حلال بادا
صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد
از آه دردناکی سازم خبر دلت را
وقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشد
رحم آر بر اسیری گز گرد دام زلفت
با صد امیدواری ناشاد رفته باشد
شادم که از رغیبان دامنکشان گذشتی
گو مشت خاک ماهم بر باد رفته باشد
پر شور از حزین است امروز کوه و صحرا
مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد
|