من غلام قمرم ..،
غیر قمر هیچ مگو ..،
پیش من ، جز سخن شمع و شکر هیچ مگو ..،
سخن رنج مگو ، جز سخن گنج مگو..،
ور از این بی خبری رنج مبر ، هیچ مگو..،
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت :
آمدم نعره مزن ، جامه مَدَر هیچ مگو..
گفتم: ای عشق من از چیز دگر می ترسم
گفت: آنچیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سر بجنان که بلی ، جز که به سر هیچ مگو
گفتم این روی فرشتست عجب ! یا بشرست
گفت این غیر فرشتست و بشر ، هیچ مگو
گفتم این چیست ، بگو زیرو زبر خواهم شد
گفت میباش چنین زیرو زبر ، هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانه پر نقش و خیال
خیز از این خانه برون،
رخت ببر،
هیچ مگو. . .