ساده

 

 

همیشه سبز می خشکد ، همیشه ساده می بازد

 

همیشه لشکر اندوه  ،  به قلب ساده می تازد

 

من آن سبزم که رستن را ، تو آخر بردی از یادم

 

چه ساده هستی خود را ، به باد سادگی دادم

 

به پاس سادگی در عشق ، درون خود شکستم زود

 

دریغا سهم من از عشق ، قفس با حجم کوچک بود

 

درونم ملتهب از عشق ، برونم چهره ای در سر

 

ولی از عشق باختن را ، غرور من مرمت کرد

 

به غیر از دوستت دارم ، به لب حرفی نشد جاری

 

ولی غافل که تو خنجر  ، درون آستین داری

 

طلوع اولین دیدار ، غروب شام آخر بود

 

سرانجام تو و عشقت ، حدیث پشت و خنجر بود