همیشه سبز می خشکد ، همیشه ساده می بازد
همیشه لشکر اندوه ، به قلب ساده می تازد
من آن سبزم که رستن را ، تو آخر بردی از یادم
چه ساده هستی خود را ، به باد سادگی دادم
به پاس سادگی در عشق ، درون خود شکستم زود
دریغا سهم من از عشق ، قفس با حجم کوچک بود
درونم ملتهب از عشق ، برونم چهره ای در سر
ولی از عشق باختن را ، غرور من مرمت کرد
به غیر از دوستت دارم ، به لب حرفی نشد جاری
ولی غافل که تو خنجر ، درون آستین داری
طلوع اولین دیدار ، غروب شام آخر بود
سرانجام تو و عشقت ، حدیث پشت و خنجر بود
|