آشتی
قهر مکن ، ای فرشته روی دلارا
ناز مکن ، ای بنفشه مویِ فریبا
بر دل من ، گر روا بود سخن سخت
از تو پسندیده نیست ، ای گل رعنا
شاخهء خشکی به خارزار وجودیم
تا چه کند شعله های خشم تو با ما
طعنه و دشنام تلخ ، اینهمه شیرین؟
چهره پر از خشم و قهر ، این همه زیبا؟
ناز تو را می کشم به دیدهء منت.
سر به رهت می نهم به عجز و تمنا.
از تو به یک حرف نروا نکشم دست،
وز سر راه تو دلبرا نکشم پا.
عاشق زیباییم اسیرِ محبت
هر دو به چشمان دلفریب تو پیدا
«از همه باز آمدیم و با تو نشستیم»
تنها ،تنها ، به عشق روی تو تنها !
بوی بهار است و روز عشق و جوانی
وقت نشاط است و شور و مستی و غوغا
خنده ء گل را ببین به چهرهء گلزار
آتش می را ببین به دامن مینا
ساقی من! جام من! شراب من! امروز :
نوبت عشق است و عیش و نوبتِ صحرا،
آه چه زیباست از تو جام گرفتن
وز لب گرم تو بوسه های گوارا.
لب به لب جام و سر به سینه ء ساقی.
آه ، که جان می دهد به شاعر شیدا
از تو شنیدن ترانه های دل انگیز،
با تو نشستن بهار را به تماشا.
«فردا ، فردا» مگو ، که من نفروشم
عشرت امروز را به حسرت فردا .
بس کن! بس کن! ز بی وفایی بس کن!
بازآ، بازآ، به مهربانی بازآ !
شاید با این سرود های دلاویز،
بار دگر ، در دل تو گرم کنم جا.
باشد کز یک نوازش تو ، دل من ،
گردد امروز چون شکوفه ، شکوفا!
|