آشتی

 

 

آشتی

 

قهر مکن ، ای فرشته روی دلارا

ناز مکن ، ای بنفشه مویِ فریبا

 

بر دل من ، گر روا بود سخن سخت

از تو پسندیده نیست ، ای گل رعنا

 

شاخهء خشکی به خارزار وجودیم

تا چه کند شعله های خشم تو با ما

 

طعنه و دشنام تلخ ، اینهمه شیرین؟

چهره پر از خشم و قهر ، این همه زیبا؟

 

ناز تو را می کشم به دیدهء منت.

سر به رهت می نهم به عجز و تمنا.

 

از تو به یک حرف نروا نکشم دست،

وز سر راه تو دلبرا نکشم پا.

 

عاشق زیباییم اسیرِ محبت

هر دو به چشمان دلفریب تو پیدا

 

                                            «از همه باز آمدیم و با تو نشستیم»

تنها ،تنها ، به عشق روی تو تنها !

 

بوی بهار است و روز عشق و جوانی

وقت نشاط است و شور و مستی و غوغا

 

خنده ء گل را ببین به چهرهء گلزار

آتش می را ببین به  دامن مینا

 

ساقی من! جام من! شراب من! امروز :

نوبت عشق است و عیش و نوبتِ صحرا،

 

آه چه زیباست از تو جام گرفتن

وز لب گرم تو بوسه های گوارا.

 

لب به لب جام و سر به سینه ء ساقی.

آه ، که جان می دهد به شاعر شیدا

 

از تو شنیدن ترانه های دل انگیز،

با تو نشستن بهار را به تماشا.

 

«فردا ، فردا» مگو ، که من نفروشم

عشرت امروز را به حسرت فردا .

 

بس کن! بس کن! ز بی وفایی بس کن!

بازآ، بازآ، به مهربانی بازآ !

 

شاید با این سرود های دلاویز،

بار دگر ، در دل تو گرم کنم جا.

 

باشد کز یک نوازش تو ، دل من ،

گردد امروز چون شکوفه ، شکوفا!