نفس می زند موج
نفس می زند موج
ساحل نمی گیردش دست
پس می زند موج .
فغانی به فریاد رس می زند موج !
من آن رانده مانده بی شکیبم
که راهم به فریادرس بسته
دست فغانم شکسته
زمین زیر پایم تهی می کند جای
زمان در کنارم عبث می زند موج !
نه در من غزل می زند بال
نه در دل هوس می زند موج .
رها کن ، رها کن
که این شعله خرد چندان نپاید
یکی برق سوزنده باید
کزین تنگنا ره گشاید
کران تا کران خار و خس می زند موج !
گر این نغمه ، این دانه اشک
درین خاک ، روئید و بالید و بشکفت
پس از مرگ بلبل ببینید
چه خوش بوی گل در قفس می زند موج ! |