دیدمش از دور که میرفت

اشک سردی تو چشاش بود

اون نمی خواست بره اما

زنجیر اجبار به پاش بود




میشنیدم حق حقش رو

که میگفت تا فردا بدرود

لحظه ها ی تلخ بوده اما

دل من منتظرش موند



بسلامت ای همه کس

میدونم که بر می گردی

میدونم  دلت همین جاست

از دلم سفر نکردی


خیلی زود رفت ته جاده

اما من اونو میدیدم

خداحافظ گفتنش را

خیلی روشن میشندیدم



چند قدم مونده به بودن

ذره ای نزدیک تر از من

سر وعدمون نشستم

تشنهء به تو رسیدن




بغض سردم نعره می زد

خدا حافظ عشق رویا

میدونم تا بر گردی

روی نیمکت لب دریا