رفت و بر نگشت !
نمی دانم که بود یا چه بود ؟
افسانه بود یا اسطوره ؟
اما این من بودم که او را باور کردم .
دلم را از دعا های شبانه
جام چشمانم را از جرعه های یک ترانه
پر کردم .
اما هیچ گاه بر نگشت
نمی دانم که بود یا که چه بود؟
افسانه بود یا اسطوره یا خیال واهی ؟
تنها می دانم که رفت و بر نگشت .
دل من هم به امید برگشتنش یک لحظه
از یادش هم نگذشت.
کاش بر می گشت ؟
تا حالا فکرش و کردی ...
چه خوب میشه برگردی ؟ ...
بر میگردی میدونم واسه همینه که منتظرت میمونم.... |