خسته نه به خستگی تو


حس غریبی دارم

  

دلم میخواد العان سرم و بگیرم تو دستام  و فقط فکر کنم

و  بعد به احترام قلبم گریه کنم

بد جوری احساس دلتنگی و نگرانی میکنم

احساس میکنم تنهام و این حس آنقدر قوی و باور نکردنیه که نمیشه ردش کرد
اما کسی هست که تا میگم تنهام میگه: آره جونه خودت...

العان دلم نمیخواد هیچ کار دیگه ای جز فکر کردن انجام بدم

العان احتیاج به آرامش دارم

به تنها بودن در جایی که دوست دارم

به داد زدن و گریه کردن

چون قلبم باز دردش گرفته و برای آروم شدنش فریاد میکنه

آیا کسی هست صداش و بشنوه...

نه نیست

خودم هستم و خودم

این رسم روزگاره..
نمیدونم . درک نمیکنم . نمیفهمم.  این حقیقت محضه
من هیچ چیز و نمیفهمم یه موجود خفن از نوع کودن هستم
و .....ادامش بزارین رو دل خودم بمونه

دل من باید ساکت سر جاش بمیره
خودش میدونه که اگر صداش در بیاد
.......وای به حالش میشه...
وای خدا خیلی خسته ام
خدایا چی دارم میگم

آره خیلی تنهام

حالم خرابه

اما سعی میکنم خوبش کنم تا تو هم خوب باشی

 من خوبم

بر منکرش لعنت