سلام ...
زین پس آرام میگیرم
و درد خویش جز با دل خو به کس نخواهم گفت
دیگر سخن نمیگویم
لب به خاموشی میسپارم
و ره خود پیش میگیرم
با غمها و بدبختی ها دوست خواهم شد
و درد اشتیاق با تو بودن را
بسختی در وجودم خوام کشت
من میروم سوی ره خویش
تا مبتلا نسازم تو را به درد خویش
اشک خواهم ریخت از فراقت
و گویم این اشک شوق است از خوشبختی کنونی ام
آه ها میکشم از دل
و به دروغ میگویم
راه گلویم را فراوانی ذوق گرفته است
وای نمیدانم بر من چه خواهد گذشت
من از درد به بیداد نریسیدم
حق نداشتم برسم
|