و عصیان استخوانى مشت هائى
که بر ارتفاع دیوار ها مى کوبند . . .
آه . . .
دیوارها را خراب کنیم !
هیهات !
که سفلگان سیه روى
جام فریب ابلیس سر کشیده اند
و آبروى ترا
اى طبیعت انسان !
چه ارزان فروخته اند...
در انفجارها
در انفجارهائى که بوى سوختن جمجمه ها
و گوشت تازهى آدم ها را مىدهند
در جنگل انفجار ها ،
اى انسان !
ای اعتبار خورشید
اى یقین محبت
چه مى کنى ؟!
بر عشق لبخند بزن
که لبخند تو ،
شکوفه هاى محبت را
در دشت هاى وسیع بى حاصل
سبز خواهد کرد . . .
ستاره ها خواهند درخشید
و انسان
انسان آزاد
انسان عاشق
انسان متفکر کاشف
انسانى که تمامى کره زمین
خانه ى اوست ،
بر پرچم و دیوار و مرز
بر عزاى نان
و توطئه ى جنگ
خواهند خندید .
آن روز را صدا کنیم !