* فروغ *

 

 

فردا اگر ز راه نمی آمد

من تا ابد کنار تو می ماندم

من تا ابد ترانهء عشقم را

در آفتاب عشق تو می خواندم

 

در پشت شیشه های اتاق تو

آنشب نگاه سرد سیاهی داشت

دالان دیدگان تو در ظلمت شب

گوئی به عمق تو راهی داشت

 

لغزیده بود در مه آئینه

تصویر ما شکسته و بی آهنگ

موی تو رنگ ساقه ء گندم بود

موهای من ، خمیده و قیری رنگ

 

رازی درون سینهء من می سوخت

می خواستم که با تو سخن گوید

اما صدایم از گره کوته بود

در سایه ، هیچ ، بوته نمی روید!

 

ز آنجا نگاه خستهء من پر زد

آشفته گرد پیکر من چرخید

در چارچوب قاب طلائی رنگ

چشم«مسیح»بر غم من خندید

 

دیدم اتاق درهم و مغشوش است

در پای من کتاب تو افتاده

سنجاقهای گیسوی من آنجا

بر روی تخخواب تو افتاده

 

 

از خانهء بلوری ماهیها

دیگر صدای آّب نمی آمد

فکر چه بود گریه ء پیر تو

کو را به دیده خواب نمی آمد

 

بار دگر نگاه پریشانم

برگشت لال و خسته به سوی تو

می خواستم که با تو سخن گوید

اما خموش ماند بر روی تو

 

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 04:17 ق.ظ http://www.wall.blogsky.com

سلام
شعر زیبایی بود...
بار دگر نگاه پریشانم

برگشت لال و خسته به سوی تو

می خواستم که با تو سخن گوید

اما خموش ماند بر روی تو

هادی سه‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 07:38 ق.ظ http://eshgheghasedak.blogfa.com

سلام آرزو جون خوبی ؟
خوش می گذره؟
اومدم بگم من آپ کردم خوشحال میشم یه سر بزنی
منتظرم بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد