مولانا



من غلام قمرم ..،

غیر قمر هیچ مگو ..،

پیش من ، جز سخن شمع و شکر هیچ مگو ..،

سخن رنج مگو  ، جز سخن گنج مگو..،

ور از این بی خبری رنج مبر ، هیچ مگو..،

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت :

آمدم نعره مزن ، جامه مَدَر هیچ مگو..

گفتم: ای عشق من از چیز دگر می ترسم

گفت: آنچیز دگر نیست دگر هیچ مگو

من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت

سر بجنان که بلی ، جز که به سر هیچ مگو

گفتم  این روی فرشتست عجب !  یا بشرست

گفت این غیر فرشتست و بشر ،  هیچ مگو

گفتم این چیست ، بگو زیرو زبر خواهم شد

گفت میباش چنین زیرو زبر ، هیچ مگو

ای نشسته تو در این خانه پر نقش و خیال

خیز از این خانه برون،

رخت ببر،

هیچ مگو. . .

 

نظرات 3 + ارسال نظر
داداشی شنبه 17 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 07:18 ق.ظ

هیچ مگوی..............................

مرد مقدس شنبه 17 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 06:14 ب.ظ http://hollyman.mihanblog.com

مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
....
خیلی زیبا بود
..
من هم اپم یه سر بزن خوشحال میشم
سبز و پایدار باشید.
یا حق

مهدی دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 08:28 ق.ظ http://118aks.mihanblog.com

سلام ارزو جان امیدوارم هم تو و هم وحید حالتون خوب باشه من هم اصفهانیم دوست داشتم بیشتر با هر دوی شما اشنا بشم .خوب ارزو جان و وحید جان خوشحال می شم بیشتر باهتون اشنا بشم ولی من تا دو هفته دیگه نیستم و میرم مسافرت امیدوارم موفق باسید خدانگهدار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد