شیشه و سنگ ! ...
او مظهر عشق بود و من مظهر ننگ
وقتی که فشردمش ، بآغوشم تنگ
لرزید دلش ، شکست و نالید که: آخ
ای شیشه چه میکنی تو در بسترسنگ !؟