سلام

ممنونم از همه ء دوستانی که به ما لطف دارن

و مارو شرمنده میکنن .

این و تقدیم میکنم به همه ء اونایی که با صداقت دنبال حقیقت هستن

و معنی واقعی درد و بد بختی رو میفهمن ....

 

زیر این طاق کبود٬ یکی بود یکی نبود

مرغ عشقی خسته بود٬ که دلش شکسته بود.

اون اسیر یه قفس٬ شب و روزش بی نفس

همه ی آرزوهاش ٬ پر کشیدن بود و بس

تا یه روز یه شاپرک ٬ نگاشو گوشه ای دوخت

چشمش افتاد به قفس ٬ دل اون بدجوری سوخت.

زود پرید روی درخت ٬ تو قفس سرک کشید

تو چشمه مرغ اسیر٬ غم دلتنگی رو دید

دیگه طاقت نیورد٬ رفت توی قفس نشست

تا که از حرفهای مرغ٬ شاپرک دلش شکست

شاپرک گفت که بیا٬ تا با هم پر بکشیم

بریم تا اوون بالاها ٬ سوار ابرها بشیم

یدفه مرغ اسیر نگاهش بهاری شد

بارون از برق چشماش ٬ روی گونش جاری شد

شاپرک دلش شکست وقتی اشک اونو دید

با خودش یه عهدی کرد ٬ نفس سردی کشید

دیگه بعد از اون قفس رنگ تنهایی نداشت

توی دوستی شاپرک ٬ ذره ای کم نمیذاشت

تا یه روز یه بادسرد ٬ میون قفس وزید

آسمون سرخ آبی شد ٬ سوز برف از راه رسید

شاپرک یخ زد و یخ ٬ مرد و موندگار نشد

چشماشو رو هم گذاشت٬خوابید و بیدار نشد

مرغ عشق شاپرک رو ٬ به دست خدا سپرد

نگاهش به آسموووون ٬ تا که دق کردش و مرد

 

 


نظرات 3 + ارسال نظر
آریا جمعه 21 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 09:46 ق.ظ http://www.weysstory.persianblog.com

سلام آرزو جووون ... دلم خیلی برات تنگ شده ....
خیلی قشنگ بود ... امید وارم همیشه موفق باشی ...
به یاد من هم باش

آریا جمعه 21 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 09:47 ق.ظ http://www.weysstory.persianblog.com

خیلی دوست دارممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

ساقی جمعه 21 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 05:14 ب.ظ http://www.weysstory.persianblog.com

سلام.کاش توی اینجایی که ما داریم مثلا توش زندگی میکنیم هم همچین اتفاق هایی میفتاد.راستی کجا زندگی میکنن شاپرک و مرغ اسیر.اگه اجازه بدی میخوام همین متن رو واقعی ترش رو توی وبلاگم بنویسم. میخوام بگم که اگه همچین اتفاقی توی دنیای ما میفتاد چی میشد.
زندگی شاید آن حسرت تلخیست که مرغی به قفس آرزو داشت که روزی بپرد
خارج از حد بشر.
پرو بالش همه خون
خانه اش کنج قفس...........
قلمت پر توان
خدافظی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد